جدول جو
جدول جو

معنی تفرقه انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

تفرقه انداختن(خوا / خا)
جدایی انداختن و پراکنده و متفرق نمودن و بریاش انداختن. (ناظم الاطباء). ایجاد پریشانی و پراکندگی. رجوع بتفرقه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تفرقه انداختن
ایجاد تفرقه جدایی افکندن
تصویری از تفرقه انداختن
تصویر تفرقه انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرقه انداختن
تصویر خرقه انداختن
خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد
کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه افکندن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ)
بخشیدن جامه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اقرار و اعتراف نمودن بگناه. (برهان قاطع) (آنندراج) ، عاجز شدن و تسلیم کردن، از هستی مبرا گشتن. (برهان قاطع) (آنندراج) ، مجرد گردیدن و از خودی بیرون آمدن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
پراکنده کردن. متفرق کردن. از هم جدا کردن گروهی را که با یکدیگر دوست و مجتمع باشند:
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
سفره چیدن، سفره پهن کردن، سفره گستردن، چیدن غذا (درسفره) ، مراسم نذر و نیاز برپا کردن، سفره نذری انداختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد